سیاه مشق های من(1)

بو هایی که هر لحظه در هوا پخش می شوند،دیوانه ام می کنند...گویی راه خویش را می دانند:از سوراخ های بینی پر مویم وارد شده،در بوقک ها می پیچند،لوب های بویایی را گذرانده وسرانجام هر کدام خاطره ای مرده در گذشته را در ذهن بیمارم زنده می سازند...گذشته ای که زندگی من است،گذشته ای که همچون طنابی ضخیم در دو دستم  اگر نبود،اکنون انگیزه ای برای بودن و به پیش رفتن نداشتم...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیرین سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ http://www.havaar.blogsky.com

نمی دانم با بارانی که نمی بارد چه باید کرد؟
با دستت که دستم نمی گیرد
با هرچه که اینجاست و عطر تو ندارد چه باید کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد